آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

عکسهای بازیهای من و آوینا

خیلی وقتا که داری شعر می خونی و یا داری بازی می کنی تا من دوربین رو میارم خودت یه پا عکاس می شی و و هر کاری رو که انجام میدادی میذاری کنار و .... ولی این چند تا عکس رو تونستم ازت بگیرم فقط برای اینکه بعدها ببینی چقدر بهمون خوش می گذشت. یه موقعهایی به بابا میگم کاش توی خونه دوربین مخفی میذاشتیم لحظه های با توبودن ضبط می شد .... عززکم عاشقت هستم خیلی خیلی خیلی.... اینجا داری می رقصی قربون این خنده ها و رقصیدنت عشق بهاری من دوستت دارم اینجا هم به قول خودت "آوینا خانوم" درست کردیم چقدر ذوق کردی خوشگلم   آوینا خانوم رو بریدیم و چسبوندیم به دیوار تو براش چشم و ابرو .... گذاشتی و بعد هم گفت...
21 اسفند 1391

آوینا خانوم

عزیزم آوینا جونم خیلی وقته تو رو از اوضاع و احوالاتمان بی خبر گذاشتم ببخشید مامانی قشنگم الان آخر سال هم هست دیگه منو ببخش. همه چی رو خلاصه برات تعریف می کنم خبر بسیار مهم این که: بابایی روز 30 بهمن دفاع کرد. شبش یه کم استرس داشت، البته من بیشتر استرس داشتم. خلاصه تو بلاخره ساعت 11 شب خوابیدی و بعد بابایی مطالبشو مرور کرد و برای من توضیح داد و بالاخره من هم ساعت 12 خوابم برد و نمی دونم بابا کی خوابیده بود. فردا ساعت 9 رفتم براش شیرینی و وسایل پذیرایی گرفتم و ساعت 10 جلسه دفاع بود، خیلییییییییییییییییییییییی دلم می خواست تو هم بودی ولی ساعتش طوری بود که نمی تونستم بیام تو رو هم بیارم و گفتم شاید خسته بشی و بهانه بگیری و مهمتر اینکه ...
21 اسفند 1391

لباس عروس آوینای من

عزیز دلم دیروز برات لباس عروس خریدم اونقدر ماهههههههههههههههههه شدی که نگو همش می رفتی و می اومدی می گفتی """عسل..."""" منظورت همون عروس هست قربون اون زبون شیرینت بشمممممممممممممممممممم ازت عکس گرفتم و دلم نیومد اینجا برات ننویسم عکست رو هم حتما میارم میذارم عزیزممممممممممممممم ایشالهههههههههههههههه عروس بشییییییییییییی ماههههههههه منننننننننننننننننن ...
13 تير 1391
1